🔱horror land🔱

If you want to be scared, go out

Horror story / Genie

داستان ترسناک برای نوجوانان, داستان ترسناک

جن داستانی ترسناک درباره دو پسر جوان است که شبانه در یک مزرعه ذرت چیزی وحشتناک می بینند...

دو پسر جوان به نام های ترور و ویل وجود داشتند. آنها بیشتر تعطیلات تابستانی خود را در مناطق مختلف شهر سپری می کردند و به دنبال کارهایی بودند که انجام دهند.

یک شب گرم اوت ، پسران در کنار جاده اصلی روی حصار نشسته بودند. در کنار جاده یک مزرعه ذرت وجود داشت. ناگهان ، ترور چیزی را در آن زمین دید. در تاریکی ، تشخیص آن دشوار بود و او فکر می کرد یک حیوان عجیب و غریب است.

 

او دوست خود را صدا کرد و به سمت چهره عجیب و غریب اشاره کرد. پیش خود گفت شاید او بتواند آن را ببینید. او مطمئن نبود ، اما چیز مرموز شبیه انسانی به نظر می رسید.

پسران سر خود را بالا بردند و با دقت نگاه کردند. آن موجود عجیب از سیاهی بیرون آمد و آرام آرام به لبه زمین رسید.

ترور و ویل به هم نگاه می کردند ، متعجب بودند.

ویلی پرسید: "این چی بود؟"

ترور پاسخ داد: "نمی دانم"

ترور و ویل سعی کردند فرار کنند ،اما آن موجود زودتر به آنها رسید و دستش را روی شانه ترور گذاشت ترور چرخید و خود را مستقیماً روبروی آن چهره منفور دید که به آن خیره شده است. او فریاد وحشتناکی کشید.

 

پوست پوسیده روی صورت آن در جاهایی کنده شده بود و استخوان زیر آن آشکار بود. برای لحظه ای ، فقط با سکوت به ترور خیره شد. سپس ، ناگهان بازوی او را گرفت. ترور احساس کرد که ناخن های آن در حالی که از چنگالش بیرون می آمد ، درون گوشتش می رود.

 

این دو پسر از حصار بیرون پریدند و از جاده فرار کردند و با وحشت فریاد کشیدند تا زمانی که به خانه های خود رسیدند. آنها سعی کردند به والدین و دوستانشان در مورد چیزی که آن شب دیده بودند ، بگویند ، اما هیچ کس حرف آنها را باور نکرد.

 

وقتی صبح روز بعد ترور از خواب بیدار شد ، خراشهای روی بازوی او هنوز آنجا بود. بعد از گذشت چند روز ، حالش بدتر و بدتر شد. ترور بیمار شد و والدینش او را به نزد پزشک بردند. پزشک پس از معاینه بازوی او ، به پسر گفت که آلوده است و به او قرص هایی داد که مصرف کند.

 

متأسفانه شرایط ترور رو به وخامت رفت. عفونت به کل بازوی او سرایت کرد و مدت زیادی نگذشت که گوشت وی پوسیده و از بین رفت. او را به بیمارستان منتقل کردند اما پزشکان نتوانستند کاری انجام دهند ، هیچ درمانی وجود نداشت. این عفونت در کل بدن او گسترش یافت. 

 

به نظر می رسید که دیگر کاری از کسی بر نمی آید، او هر روز بدتر و بدتر می شد. پدر و مادرش فقط می توانند در کنار او بنشینند و گریه کنند ، هنگام تماشای پسر محبوبشان که به آرامی در حال پوسیدن در مقابل چشمانشان بود.

 

در روزی که سرانجام ترور درگذشت ، ویل به بیمارستان آمد تا او را ببیند. وقتی پسر وارد اتاق بیمارستان شد و دید که ترور در رختخواب است ، او وحشت کرد. دوستش دقیقاً شبیه آن موجود وحشتناک بود...

واو جالب بودش بوش بوشی ^^ 💛✨

مرسی عزیز..

بدگرلللللللللللللللل

جانم

بوش بوشی ....... حالت خوفه @-@؟؟؟؟!!!!!!! 

هوم خوبم:)

کجای توووووووووووووووووووو لعنتییییییییییییییییییییییییییییی کجا بودیییییییییییییییییییییی هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا جواب نمیدیییی چرا چیزی نمیگیییییییییییییی

می دونی از صبح چه حالی داشتمممممممم لامصبببببببببب

ببخشید....

یعنی چی ببخشید؟؟؟

همنی ببخشیئ؟؟؟

اومدی تو وبم گفتی برا یه مدت نیستی و مراقب خودم و باشمو خداحافظت باشه و اینا یعنی چی؟؟؟؟

...

چی شده؟؟

چرا اینجوری میکنی؟؟؟ چیزی دیدی؟؟؟؟؟؟ چیزی گفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه عزیز چیزی نشده..فداتشم

نیشدی 

:)

برو پنل خدت کارت دارم 

باشه

بهم دروغ نگووووووو بیا پست خودت ببینم

دروغ نمیگم..باشه

منظور داستان...

بازم غم انگیز بود خیلیییی غم انگیز :) 

هوم خیلی....

عههه پ ینی هرکدوم از اونا ب یکی دیه دس بزننن اونم مثه همون میشه؟

نه نیگا اون یاروعه طرفو زخمی کرده بوده و مث یه طلسم بوده..که در اخر اونم مث اون شده..

عاها 

خو همین دیه 

اگ این یکیم یکی دیگرو زخمی کنه اونم مثه همینا میشه؟

یا فقط اون اولی همچین قابلیتی داش؟

عاره خب بستگی داره..انگاری اونو طلسمش کرده..

اینم میتونه یکی دیه رو طلسم کنه؟ :(

ببین اون جن بوده..و اگه بخواد عاره میتونه...ولی جرعتشو ندارن..مگه جن های کافر..که اونم بحث طولانی ای داره..

عاها اوک

خودم میرم بیشتر نگا کنم ببینم چ خبر بوده😂

فقط این داستان واقعی ک نبود؟

اوکی..
چرا واقعی بوده عزیز..

عهههه

چ باحال و عجیب😐

اوهوم...اتفاقای خیلی عجیب تر ازیناهم تو دنیا میوفته که ماها حتی روحمونم ازشون خبر نداره..ایناکه چیزی نیس..

کاش اگ جنی منو تسخیر کنه...طلسمش طلسم عشق باشع:)

عاخ میدونی دیگه نمیتونی عاشق کس دیگه ای بشی؟!!یا کس دیگه ای هم نمیتونه عاشقت بشه!

خخخخ یادت رفته ددی من مازوخیسم:)...عذاب چشیدن عادتمه...

همونطوری ک گفتی...و وقتی قشنگ میشع ک جنه عاشقم نباشع:)

ولی من نتونم برا کس دیه ای باشم!!!

 

میدونم...دنیای من یذرع پیچیدس...خخخ^-^

نه هرکسی یه جورشو دوس داره..و افکارتم جالبه برام..

اوهوم...خوبه خوشحالم جالبه:)

هوم..
سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹ , ۰۰:۵۰ 𝑷𝒂𝒓𝒌 𝑨𝒏𝒊

این واقعی بوده؟!؟

بعله واقعی بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...

هشدار :
اگر میترسید وارد این وب نشوید😈
Designed By Erfan Powered by Bayan